..

پسرم اوف شده

صدرا جونم ... پاره تنم ... نور چشمای من... از وقتی بدنیا اومدی خیلی بی تابی میکردی.شبها که میشد بدتر میشدی.فقط داد میزدی و گریه میکردی. میدونستم که کولیک داری و به همین دلیل زیاد پیگیر نمیشدم که چرا خوب نمیشی تا اینکه 2-3 روز اخیر در حدی گریه کردی که مامان جون با اون صبرش از دستت عاصی شد و شبانه بردیمت دکتر. آقای دکتر گفت مشکل اصلی تو کولیک ولی بهتره آزمایش و سونوگرافی ببریمت. فردای اون روز بردیمت پیش پزشک خودت بهش گفتم که هیچکدوم از داروهای دل درد خوبت نمیکنه.(گریپ میکسچر ایرانی ,خارجی,کولیک پد ,کولیک از,شربت دی سیکلومین و عرق نعناع...) که هیچکدوم تو رو خوب نکرد. خانم دکتر هم گفت به داشتن فتق مشکوک...
30 بهمن 1391

صدرا و بابایی

          پسرم بابایی خیلی دوست داره اینجوری بغلت کنه.تا تو رو میگیره بغلش این پوزیشن رو تنظیم میکنه و زودی میره جلو آینه و قربون صدقه تو میره که اینجوری بغلش هستی. گاهی اوقات هم خیلی خنده داره محبتش به تو... قربون صدقه ات میره و یهو کم میاره و میکوبه تو سینه خودش که واااای من چقدر صدرا رو دوست دارم. البته بماند که یه بارم به عنوان تشکر از بابت به دنیا آوردن تو یه سیلی خوردم و در مقابل تعجبم بابایی جواب داد آخه چیکار کنم؟خونم به جوش اومد یه لحظه.منم اینجوری خودمو خالی کردم. (مامانی خواهشا شما در آینده وقتی محبتت زیادی گل کرد نزنی تو صورت خانومت ها.... مخصوصا مثل بابایی ...
28 بهمن 1391

پسر 47 روزه من

فندق مامان... امروز جمعه 91/11/27 و 47 روز از بدنیا اومدنت میگذره.تو این 47 روز من معنای واقعی مادر بودن رو خوب فهمیدم. مادر که میشی دنیا به چشمت قشنگتره.مادر بودن یعنی عاشق بودن. نه عشقی که به همسرت و شریک زندگیت داری....نه ..... عشق مادر به فرزندش یه چیزی سوای ایناست. من اونقدر عاشقتم که نمیتونم برات توصیف کنم. فقط میتونم از خدا بخوام که هیچوقت تو و بابایی رو از من نگیره.من با وجود شما دو نفر زنده ام. پسر نازم,امروز یک هفته میشه که اومدیم خونه خودمون.البته الان که دارم برات مینویسم خونه مامان جون اینا هستیم.چون دیشب بابایی عروسی داشت و ما هم اومدیم اینجا تا خونه تنها نباشیم. قبل از...
27 بهمن 1391

صدرا جونم پسر دایی میشه:)

صدرای گلم. بدون مقدمه میرم سراغ خبر خوش. عمه زهرا تو شکمش نی نی داره. خدا جونم بالاخره بعد 13-14 سال به عمه زهرا و عمو مجتبی نی نی داد. اینم بگم که مامانی به احتمال زیاد نی نی ها دوقلو باشند.چون خانم دکتر با کمک خدا 2 تا نی نی گذاشته تو شکم عمه زهرا.که انشالله هر 2 تا نی نی میمونن. خیلی خوشحال شدم. خدایا شکرت.لعنت به کسی که تو رو نشناسه. خدا جون نی نی های عمه زهرا رو سالم بده بغلشون تا این حسرت چندین و چند ساله تموم بشه. انشالله الهی آمین ...
25 بهمن 1391

پسرم چهل روزه شد

پسر نازم امروز یعنی جمعه 20/11/91 پسر نازم 40 روزه شدی.یعنی 40 روز از اومدنت به زندگی ما میگذره.از شروع خوشبختی دوباره من و بابا وحید. پسر نازم انشالله عمرت همیشه جاودان باشه و هزاران هزار 40 روز سپری کنی. امروز مامان جون بردت حموم و غسل 40 روزگیت رو ریخت و از خدا خواست تموم بیتابی و گریه های شبانه ات تو 40 روزه گذشته بمونه و نی نی آرومی بشی.(انشالله)   جوجوی من میخوام از بلایی که پنجشنبه شب سر من و بابایی آوردی بگم. دیروز من و بابایی خیر سرمون خواستیم شام بریم بیرون و البته تو رو هم ببریم و بعد بریم خونه عمه زهرا واسه شب نشینی. اول با مامان جون رفتیم دیدن آ...
21 بهمن 1391

عشق مامان 2 ماهه شد

پسر نازم 4 روز پیش یعنی روز ولادت پیامبر(ص), 1 ماهگیتو تموم کردی و وارد ماه دوم زندگیت شدی. منو بابایی میخواستیم برات کیک بگیریم و خونه مامان جون یه تولد 5 نفره بگیریم.عصرش که رفتیم دنبال کیک کوچیک,دریغ از یه کیک تو قنادی ها.چون تعطیل بود و هیچ قنادی کیک نداشت.فقط یه قنادی کیک کوچولو داشت که اونم تازه نبود.آخر سر هم مجبور شدیم دست از پا درازتر با یه پاکت کیک عسلی برگردیم خونه. پسر عزیزم روز 4 شنبه و تاریخ 11/11/91 من,بابایی,خاله آرزو و مامان جون بردیمت پیش دکتر ابراهیم پور تا ختنه بشی. واااااااای مامانی...... هرچی مامان جون گ...
15 بهمن 1391

عاشقانه برای پسرم . . .

پسرم پسر خوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی.میای وایمیستی جلو من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری. این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیر عشقی . . . چون که تو خود حاصل عشقی... پسرم . . . مامانت برای تو حرفایی داره حرفایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره عزیز دلم . . . یه وقتایی زن در رابطه بی حوصله و اخموست.روزهایی میرسه که بهونه میگره.بدقلقی میکنه و حتی وقتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم میگی:بله . . .  و اون میزنه زیر گریه. . . زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم . . . موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا در...
4 بهمن 1391

:)

فندق مامان . . . ببخشید که دیر به دیر وبلاگتو بروز میکنم.آخه ماشالله انقدر شیطونی میکنی که وقتی برای وبلاگت نمیمونه. الان هم که بیکار شدم تو شیرتو خوردی و لالا کردی. عزیزکم,12 روز که خونه مامان جون و باباجون هستیم و اگر خدا بخواد 2-3 روز دیگه میخوایم برگردیم خونه خودمون.هرچند که مامان جون و باباجون خیییییییییلی اصرار دارند ما تا چهلم پیش اونا بمونیم ولی من و بابا وحید دوست زودتر بریم خونه تا زندگی جدید 3 نفره رو شروع کنیم. صدرا مامانی,من عاجزانه ازت خواهش میکنم که وقتی رفتیم خونه حداقل شب ها رو مثل پسملای خوب لالا کنی.چون ترس من از شب ها و دل دردهای شبانه توست. دیروز خیلی ...
2 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد